ایوان مداین

 ایوان مداین - گشه ای از تاریخ ایران - غریب افتاده در عراق






ایوان مداین
قصیده ای از خاقانی شروانی
هان ای دل عبرت‌بین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد
گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسله ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دوسه بر ما نه و اشکی دوسه هم بفشان
از نوحه جغد الحق ماییم به دردسر
از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده ست ایوان فلک‌ وش را
حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی ک‌این‌جا زِ چه می‌گرید
خندند بر آن دیده ک‌این‌جا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزنِ کوفه
نه حجرهٔ تنگِ این کم‌تر زِ تنورِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه
! از سینه تنوری کن وَ ز دیده طلب طوفان
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
دیلم مَلِکِ بابِل، هندو شهِ ترکستان
این است همان صفّه ک‌از هیبتِ او بردی
بر شیرِ فلک حمله شیرِ تنِ شادروان
پندار همان عهد است. از دیدهٔ فکرت بین
در سلسلهٔ درگَه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نه
زیرِ پیِ پیل‌اش بین شه‌مات شده نُعما ن
چندین تنِ جبّاران ک‌این خاک فروخورده‌ست
این گرسنه‌چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خونِ دلِ طفلان سرخابِ رخ آمیزد
این زالِ سپید ابرو، وین مامِ سیه‌پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از درِ تو زین‌پس دریوزه کند خاقان


 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جورجیر